دست به قلم های ســیدجلیل

دست به قلم های ســیدجلیل

قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا
دست به قلم های ســیدجلیل

دست به قلم های ســیدجلیل

قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا

حاشیه

مردم از اتوبان که رد میشوند
یا رهگذر هستند
یا به محل کار خود می روند
یا خودرو شان را آب بندی میکنند
یا مسافر نوروزیند
توقف در حاشیه اتوبان جریمه به دنبال دارد

از گوشه و کنار که می پرسم
میگویند چند سال پیش 
در همین گوشه و کنارها
که هنوز آسفالتش نکرده بودند
در همین اتوبانی که نبود
کوچه ای بود
و خارج از حاشیه ها حساب میشد
کوچه ای بود که خاطره های اندوه بار را در خودش جا میداد
وقتی ناشناسی از مادر ناتنی اش می گریخت
یا سقف آرامشی فرو می ریخت
یا میوه ی دلی آفت میخورد
یا بیوه گی زنی قطعی بود
یا مسافری راه گم کرده بود
همان پشت حاشیه پیاده میشد


توئیت بهاری

بوی عید می آمد
نا خود آگاه انسان وسوسه میشد که بو بکشد
و هفت سینی که در سینی مسی روی ترمه های گلی لایک میخورد
از اینکه کسی عید را هشتگ کند ابایی نیست

بوی عید می آمد 
وکسی صدا میزد 
بیایید این طرف بازار
به مردی که کنارم کفش ها را به پا میزد گفتم 
شما را میگوید
دستفروشی فال عید میفروخت
نیت که کردم 
از ادامه خرید این طرف بازار منصرفم کرد!
هنوز به دنبال هفت سینی بودم که لایکش کرده ام!
شلوغ بود و تو در تو 
آن طرف بازار که رفتم 
یک میلیون شغل ایجاد کرده بودند!

از شیر مرغ تا جان آدمیزاد
حواسم را پرت کرده بودند
پایم گیر کرد و به زمین افتادم
برخاستم و جلوی جمعیت خودم را تکان دادم
نگاه که کردم
از رکود عبور کرده بودم!

صدای توئیت ها می آید
و من منتظر توئیتی از بهارم!
که پیشنهاد سین هشتم برایم می آید
و من لبخند میزنم
با وجود این همه دعای خیر
چرا اکبر باجناقم برایم سرمایه داری آرزو میکند!

#سید_جلیل

گهواره ها

چیزی که وجدان ها را به درد می آورد

گرسنگی کودکانی است 

که با وعده ی شام مادرشان 

در خواب بودند

وقتی بیدار شدند

مادر به اسارت رفته بود

پدر سر بریده بود

و شام سوخته!

و کسانی که خدایشان را لای کتابها پیدا کرده بودند

الله اکبر گویان 

کودک گرسنه را در گهواره اش محکوم میکردند


و خدا فریب سجده های طولانیشان را نخواهد خورد

اگر خدا گرداننده ی گهواره هاست

پس موساهای زیادی در گهواره ها روی نیل ها روان خواهند شد





بوی بهار می آید


این کلمات که جلو جلو می رقصند و زیر بار قلم، دوشادوش هم می آیند، قبل از خانه تکانی ها و قبل از رویش سبزه ها و قبل از خریدهای شب عید ، برخطوط ذهنم نشسته اند!

بارالها قبل از آنکه بنویسم از تو رخصت میگیرم، که قلمم در سال نو در راه حق نخشکد، کج ننویسد، درهم نیامیزد، درشت نگوید، از بیهودگی بر حذر بماند، و جانها پذیرایش باشند!

سالی که تحویلش گرفته بودیم ،دارند کم کم از ما پس میگیرند، و از حال و روزهمه ی مخلوقات عالم پیداست که به دور خورشید یک دور چرخیدیم و حالمان عوض میشود!

سالی که خشکسالی باشد ولی آسمان روزهای پایانش گریان ، به فکر فرو می برد مرا ، نکند که خشنود نیست از امتش سرور خوبان!
حال و روز زمستان که خوب نیست، تب که میکند شکوفه درختان بهار نیامده تعجیل در دیدن بهار کرده اند! 
حال و روزمان خوب نبوده انگار، خوب وقت و زمان را تحویل نگرفته ایم که درهم فرو رفته اند فصل های سال!

بگذریم، سالی که گذشت را در خانه ی سوخته ی مادر تحویل گرفتیم، و در روضه ی زهرای مرضیه سلام الله علیها تحویل می دهیم!
آنها که در دایره ی ما نیستند، از سلام مادر محروم می مانند!
همان شب آخر که خطاب به امیرمومنان فرمود: سلام مرا تا قیامت به فرزندانم برسان!
مگر نه این است که فرزندان شبهای سال نو در خانه مادر گرد هم می آیند!

رفت تا باز چرخی بزنیم و باز به اینجا برسیم که اول و آخر یک سال فاطمیه باشد!
و خسران مگر نه این است ...

امسال همراه خانه تکانی خانه ها، دلها هم خانه تکانی میشدند، دستها گشوده میشدند از اسارت دنیا، و پنجره ها گشوده میشدند به ملکوت و ملکوتیان! به برکت و بهای گریه بر مظلومیت مادر...

مهر مادر دل فرزندان راسبک میکند، و حال خوشی دستشان را میگیرد ، که سال نو را خوب تحویل بگیرند !

#مادر_خوبی_داشتیم 

باران

باران می آید 

و همراه هر قطره باران 

یک فرشته

زیرباران تنه های مان بهم می ساید

من خیس بارانم

و آنها خیس دلتنگی

باران که می آید

دستانم را باز می گذارم

تا رحمت خدارا درآغوش بگیرم

و در آغوشش جایم می دهد

و می گویند شیوه ی مریدان علی ست

که زیر باران به دعا دست بردارند

که وقتی با دلتنگی درآمیخته باشد

و فرشته ها باشند

ندای بندگان شنیده میشود 

مگر نه این قرارمان است باخدا

که در دلهای گرفته آرام بگیرد

اذان میگویند

به نام خدا
خدایی که اذن می دهد، خدایی که بعضی اجازه ها را به ما داده ، یعنی به همه ما داده، یعنی به همه ی موجودات عالم اجازه داده که موجود باشند، و بعضی اجازه ها را مخصوص و منحصر به فرد قرار داده، اجازه داده که پرنده ها پرواز کنند، گیاهان فتوسنتز کنند، باکتری ها مخمر باشند، زنبورها گرده افشانی کنند، و خورشید بتابد، و آب در تکاپو برای حیات از خویش مایه بگذارد، و اجازه داده که آدمی بخورد بیاشامد و اسراف نکند!
از میوه ی گیاهان بخورد، از گوشت حیوانات تناول کند، از شهد زنبورها بنوشد، و از آب به نحو احسنت استفاده کند!

در اینجا به دنبال مصرف صحیح و الگوی مصرف نیستم، بلکه از اذن و اجازه ی خدا میخواهم بنویسم!

از تمام نعمات خدا که نام ببریم و از تمام اجازه هایی که خدا به ما داده که زندگی کنیم ، شماره کنیم، یک اذن و یک اجازه، تشکر مازاد و بندگی تمام می طلبد...

و آن نماز است
نمازی که سخن گفتن با معبود و خالق این نعمات است

دوستی میگفت تا به حال به کلمه اذان دقت کرده ای، و من چند روز به کلمه اذان دقت کردم
تا اینکه دیدم در برنامه ای نوشته بودند ) از آن می گویند (.

وقتی می خواهیم به دیدار رییس یک اداره برویم ،باید با منشی او هماهنگ کنیم، باید اجازه بگیریم ، اجازه ملاقات!
و منشی نمی آید از مدیر برایمان بگوید

خدای به این عظمت که اگر میخواست ما نبودیم و کائنات نبود، خود تعیین وقت می کند و خود اجازه ملاقات می دهد...
پس 
نه در آن لحظه از آن نمی گویند، بلکه در آن لحظه اذان می گویند!
در هرروز پنج مرتبه اجازه سخن گفتن می دهد، اجازه ابراز وجود بندگی میدهد، اجازه کسب اعتماد به نفس میدهد، اجازه میدهد که از او طلب کنی، و ملائک به گرداگردت می گردند و تحویلت میگیرند...

پس اقامه کن نمازت را که اجازه داده اند به تو...

واین بنده همان ارباب رجوعی ست که باید منتظر اذن باشد نه اینکه خدا به دنبال او بیاید!
و چه رایگان این قرارملاقات از دست می رود


خیال کن

همین خیال
خود گلوله ای محبت است
خیال فقط برای توست
همیشه دور یک خیال
خلوت است
خیال را کنار خویش جا بده
خیال رامرور کن
به تن دوباره خستگی به در بکن
خیال کن
و خویش را صفا بده

س.ج

گرفتار آمدم

خواستی تنها بچرخم نقش پرگار آمدم
گفته بودی شاد باشم خسته و زار آمدم
از قرارم باتو می دانم چه در ذهنت گذشت
خواستم اما نشد این دفعه این بار آمدم 
چشم وا کردم چو دیدم دورم از دیوار،تو
من به چال گونه ات گویا گرفتار آمدم 

س.ج

صنایع آلوده

به نام خدا

حدود دهه شصت میلادی اعلام میشود که علم بشر هر ده سال دو برابر شده است
در دهه هشتاد این عدد به هرپنج سال میرسد
در ابتدای هزاره سوم اعلام میشود که هر شصت روز علم بشر دو برابر شده است
این عدد مدام در حال کوچکتر شدن است تا آنجایی که سرعت رشد دانش بشر مستقل از زمان بشود!
امروز این رقم پانزده دقیقه است ، یعنی معیار دانابودن و نادان ماندن تنها پانزده دقیقه ست، اگر الان شما دانشمند باشید معلوم نیست که پانزده دقیقه بعد عالم به علمتان بمانید!

هنگامی که سرعت دانش مستقل از زمان شود، یعنی ثانیه ها بزرگ میشود یعنی در کسری از ثانیه علم جابه جا میشود.
یعنی بیهوده است اگر در دنیایی که زمان اهمیت فوق العاده ای پیدا کرده است شما چهارسال برای گرفتن مدرک لیسانس وقت بگذاری!
این یعنی عقب ماندگی، در همان زمان که شما با سرعت ده کیلومتر درساعت احساس پیشرفت دارید، رقبایتان جلوتر از شما سرعتشان را از صد به هزار رسانده اند!

معضل آموزش کشورمن این روزها این است که کتابهای دهه شصت اروپا را رها نمیکند!
در حالی که آنها رویکردها را عوض کرده اند...

طرح آینده ی جهان صنایع و تکنولوژی سبز و جدید و رفاه واقعی برای جهان اولی هاست
صنایع بزرگ و آلوده مثل پتروشیمی ها برای کشورهای درحال توسعه ست و جهان اولی ها نیازی به این صنایع نخواهند داشت
و کشورهای جهان سوم به جهان چهارم انتقال می یابند

چه وقتی صنایع بزرگ به ما میرسند وسهم ما میشوند؟
وقتی که قیمت فروش نفت از بشکه ی آن کمتر باشد و به صفر نسبی برسد!
عملا در حال انتقال دائم صنعت عظیم و هنگفتی چون نفت به کشورهای درحال توسعه هستیم!
دنیا متقاضی اندیشه هاست نه داشته ها...

مسئولان کمی به وجدان دینی شان رجوع کنند بس است سهم خواهی و نزاع و تخریب و توهین !


ریا و مصلحت

به نام خدا
 
همیشه دوست داشتم یه داستان یه رمان یه فیلم نامه نویس باشم، اما هروقت خودکار برداشتم بنویسم در تعدد ماجراها و نیازها گیر کردم و نتونستم به ایده هام سبک بدم، هربار که یاد یه مشکل از جامعه افتادم ناخودآگاه به سمت انتقاد کشیده شدم، ما بزرگ شده ی انتقادیم، از همان روز های اول زندگی،به انتقادهای بزرگترها ازهم گوش دادیم، این مدلی بزرگ شدیم، گذشت تا بفهمیم که در مورد هرکسی زود قضاوت نکنیم.
از دید مثبت هم دچار ضعفیم به هرکسی که ظاهر خوبی دارد زود اعتماد نکنیم،
این ضعف ما آنقدر جلو رفته که کارهایمان بدون ریا پیش نمی رود، چند وقت پیش داستانی واقعی شنیدم ازاین قرار بود که شخصی برای اجاره مغازه ای به دفتر مشاوره املاکی وارد میشود که تازه تاسیس است، مسئول دفتر همین طور که جلو مشتری دفتر دستک خودش را مرتب میکرد، عکس رهبری را پشت میزش روی دیوار نصب میکند و میگوید بدون آقا که نمیشود!
این نگاه که معضل جامعه ماست نگاهی نیست برای ابراز ارادت و محبت و ... ، دروغ به خودمان نگوییم دیگر قسم حضرت عباس را باور کنیم یا دم خروس را؟
ما دچار ریا کاری شدیدی هستیم به نام دین، کلاه مردم را برمیداریم با وجه حاج آقایی، به قول دکتر عباسی که بانکداری میکنیم به نام اسلام در مقابل اسلام...
پس از قضاوت زودهنگام، نقد و نظر زودهنگام بپرهیزیم چه نگاه مثبت داشته باشیم چه منفی!


این که معضلاتمان را بشناسیم بد نیس، بیایید آینه هم باشیم!
.........................
مردم ما یک سابقه استعمار داشته اند
استعمار و وابستگی گذشت را کم میکند
گذشت که نباشد مهر و محبت کم میشود
جامعه از بعضی فضایل که رنگ ببازد طمع کارهم میشود
طمع کاری یعنی به دنبال موقعیتهای خوب برای خود بودن
برای موقعیت های خوب چاپلوسی مد میشود
پارتی مد میشود
رشوه مد میشود
و بعد انقلاب بعضی امتیازهای مذهبی عقیدتی و خوب که قرار بود خالص باشند ،امتیازی شدند برای موقعیتهای خوب
حال بی دلیل نیست اگربگوییم
مردم ما اهل ریا هستند
اگر اهل ریا باشند اهل دروغ هم هستند
و اهل قضاوت های نادرست!

و دروغ که باب گناهان است...
خیلی سخت نیس بخواهیم خوب باشیم
من از خودم شروع میکنم