چیزی که وجدان ها را به درد می آورد
گرسنگی کودکانی است
که با وعده ی شام مادرشان
در خواب بودند
وقتی بیدار شدند
مادر به اسارت رفته بود
پدر سر بریده بود
و شام سوخته!
و کسانی که خدایشان را لای کتابها پیدا کرده بودند
الله اکبر گویان
کودک گرسنه را در گهواره اش محکوم میکردند
و خدا فریب سجده های طولانیشان را نخواهد خورد
اگر خدا گرداننده ی گهواره هاست
پس موساهای زیادی در گهواره ها روی نیل ها روان خواهند شد
نه در میانه راه با صدای خنده تو
نه در منی و مدینه کنار خیمه تو
میان شورو هیاهوی این همه خواهان
تو یوسفی که خدا می خرد تورا آسان
نه من که کمترم از یک کلاف و یک ناخن
فقط حواشی یادت مرا حسابم کن
س.ج
شب تاریک و سنگستان و من مست!
قدح از دست ما افتاد و نشکست !!
نگه دارنده اش نیکو نگه داشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست !!!
بعضی شعرها چه زیبا خودشان می آیند... به مناسبت شب یلدا قسمت کوتاهی از شعر یلدا را در زیر آورده ام:
بی تو اینجا همه شبها بلند است آقا
گریه و غصه ی ما ریشه ی خنده ست آقا
تشنگی غالب دردیست که در جامعه است
آبها راکد وگند است آقا
همه نومید ز هر طایفه ایم
دستهایی به کمند است آقا
بی تو دنیا پر از حادثه است
صلح معنای چرند است آقا
زیر لباده ی عشقی که ز آن دم زده اند
خنجر و تیغ برنده است آقا
صبر خاکستر یک عمر نشستن شده است
انتظاری که خودش برگ برنده است آقا
همین حوالی دو چشم ناب تو
کنار کوچه کوچه های بوستان عاشقی
کنار خاطرات دلپسند دور
کنار دوست دارمت به تازگی
که چند روز پیش با تبسم
و در خیال گفته ای به من
همین
همین حوالیت که قرض نمی دهی به من
نشسته ام
به خاکهای لمس کرده گام تو
که سوختم
و رویشان به جان و دل
نوشته ام نفس
و خیره خیره چشم را به خط بودن تو دوختم
نشسته ام
س.ج
چقدر دلگیری در خیال هر جمعه ست
و باز قصه ای از نو شروعمان شده است
گذشت نیمه ز خرداد
رسید تابستان
تمام شد مه ِ تیر
از این نیامدنت هست جمعه ها دلگیر
وهفته ها پیاپی
کنارهم آیند
و باز مردادم
و باز شهریور
و روزها درگیر
که جمعه ای دیگر
بیا بیا آقا که صبر بی معنی ست
خزان کنایه ی قصه ست
نشسته در پاییز...
س.ج