دست به قلم های ســیدجلیل

دست به قلم های ســیدجلیل

قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا
دست به قلم های ســیدجلیل

دست به قلم های ســیدجلیل

قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا

توئیت بهاری

بوی عید می آمد
نا خود آگاه انسان وسوسه میشد که بو بکشد
و هفت سینی که در سینی مسی روی ترمه های گلی لایک میخورد
از اینکه کسی عید را هشتگ کند ابایی نیست

بوی عید می آمد 
وکسی صدا میزد 
بیایید این طرف بازار
به مردی که کنارم کفش ها را به پا میزد گفتم 
شما را میگوید
دستفروشی فال عید میفروخت
نیت که کردم 
از ادامه خرید این طرف بازار منصرفم کرد!
هنوز به دنبال هفت سینی بودم که لایکش کرده ام!
شلوغ بود و تو در تو 
آن طرف بازار که رفتم 
یک میلیون شغل ایجاد کرده بودند!

از شیر مرغ تا جان آدمیزاد
حواسم را پرت کرده بودند
پایم گیر کرد و به زمین افتادم
برخاستم و جلوی جمعیت خودم را تکان دادم
نگاه که کردم
از رکود عبور کرده بودم!

صدای توئیت ها می آید
و من منتظر توئیتی از بهارم!
که پیشنهاد سین هشتم برایم می آید
و من لبخند میزنم
با وجود این همه دعای خیر
چرا اکبر باجناقم برایم سرمایه داری آرزو میکند!

#سید_جلیل

جزوه!!

(گفتگو بین سه خانم دانشجو به نامهای _ ،#،*)


_:اینقده بدم میاد از پچ پچ و درگوشی حرف زدن، چیه باز شما دوتا دارین باهم یواشکی حرف میزنین؟


*:سلام مگه قرار بود چیزی باشه؟ حسودیت میشه ما دوتا دوست نشستیم داریم باهم گپ میزنیم؟


_:چیدور شد! آخه شما حسودی هم مگه دارین؟..نه ..بگین ببینم چی دارین که بهتون حسودی کنم؟


*:{هههههه} ... ما متاهلیم تو مجردی...دیدی فرق داریم!!!


_:بله بله ..وایستین ببینم...دروغ نگووووووووو!!! ..جدی راست میگه #؟


# :آره راست میگه همین دیشب همه چی یکسره شد دیگه!


_:به به مبارکه مبارکه...شیرینیشو آماده کن من برم بقیه رو خبر کنم!


# :نه تو رو خدا ...بیا بشین نرو...خودم میگم بهشون!....


_:باشه خسیس، از همین الان هوای جیب شوهرشو داره!..حالا کی هست ؟چیکار میکنه؟از کجا باهم آشنا شدین؟..بگو میخوام بدونم


#:خل و چل...هلم نکن..پسر خوبیه..آشناس میشناسیش!..شغلشم نویسندگیه..{هههههههههههههه}


_:چه جالب...منم میشناسمش؟!...بگو کیه دیگه...روزنامه نگاره...



*:{ههههههههههه}..ن بابا روزنامه نگار کجا بود! جزوه مینویسه...تازه همونم درست درمون نمینویسه خیر سرش!!


_:نگوووووووووووووو...دانشجوئه!!!!!!



بزی

بزی 

آهای بزی 

کری؟؟؟

طرف علفها نروووووووو

مگر کوری تابلو "نگاه هم ممنوع " را نمیبینی!!!!

بعید میدانم حس چشاییت فعال شده باشد، 

اصلا گفتند بزهایی که اشلوغ ندارند،چشمانشان راببندند وازکنار علفها ردشوند! 

مزه کردن علف گران آب میخورد.. 

بگو علف برای بزها قدغن شده، 

اصلا میخواهیم علفها را ترشی بیاندازیم...


...........................................................................................................

ترشحات مخچه ما هم گاهی ترش و شیرین میشود !