دست به قلم های ســیدجلیل

دست به قلم های ســیدجلیل

قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا
دست به قلم های ســیدجلیل

دست به قلم های ســیدجلیل

قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا

برای دانشجویان شیمی دانشگاه دامغان!

به نام خدای حکیم 


آن قادر متعالی که تنها وصفش بر ما ممکن است و از درکش عاجزیم!

آن پدید آورنده ی هستی که هستی ما از او هست گرفته و چون رنجی و فراقی به ما برسد می پنداریم که او هست!

خدا در کنار ماست و ما از این واقعیت گریزانیم، شما دوستانی که نقطه اشتراکمان شهر دامغان است خوب با باد دامغان آشنایی دارید! آیا در بادهای دامغان خدا را دیده اید؟! 

اگر همین باد نبود پسته ی دامغان شهرت جهانی نداشت! 

و تنها عده ی معدودی سپاسگذار نعمات خداوندند .


تا به حال فکر کرده اید که اگر تمام انگشتان دستتان به یک اندازه بود آنوقت دکمه های پیراهنتان را هم نمی توانستید ببندید.

اصلا اگر انگشت شصت نداشتید دیگر اسمتان دانشجو نبود چون قلم در دستان شما آرام نمیگرفت !

پس وای به حال آنان که از این خدای حکیم و مهربان نمره ی قبولی نگیرند و در درس بندگی مشروط شوند!


دوستان و آشنایان من ؛ دانشجویان دانشگاه شــ(دانشکده شیمی)ــر یـف دامغان 

همیشه هر آمدنی همراه با رفتن است ، بر آن شدم تا عریضه ای بنویسم و درد و رنج انتقال را در این مجازخانه برایتان به اشتراک بگذارم.

برای منتقل شدنم یک سری دلایل شخصی داشتم وگرنه هیچ وقت از خدا نخواستم که هم نشینی با دوستان مهربان و عزیزم را از دست بدهم که هیچ رفیقی به این جدایی رضا نمیشود.

متاسفانه وقتی برای تسویه حساب به دامغان آمدم جز معدودی از دوستان از دیدن سایر بزرگواران محروم ماندم ، اینک که از شما دور شدم قلبم مالامال از محبت شما و سینه ام مغلوب دستان سخاوت و مهربانیتان است.

و این خاطرات شماست که مرا به دیدار دوباره تان امید وار می نماید و چون گنجی گرانبها در خط به خط خاطرم و در خطورات ذهنم با خطی ناب نگاشته شده اند. 

و اما در این یک سال و نیم تحصیلی با شما زیستن ، سعی نمودم آنگونه زندگی کنم که هیچ دلی را نرنجانم و در هیچ دلی ننشینم . گفتار تمسخر نداشتم و آنگونه رفتار کردم که در زبان کسی به تمسخر و استهزا گرفته نشوم . خوشحالم که فکرم از هر نیتی پاک است و توانستم در ذهن مخاطبانم و اطرافیانم بذری نیک کاشته و توشه ای نیک بر گیرم .

بذری از مهربانی و توشه ای از محبت ...



مطمئن باشید دلم برای طبقه ی دوم ابوریحان تنگ خواهد شد، برای راهرو های آزمایشگاه های شیمی، خیلی وقت است با بوهای نامطبوعش خو گرفته ام ... :D


دوست داشتم از تک تک شما در این جا نام ببرم اما عذرم را بپذیرید که در برقرار کردن عدالت گفتار ناتوانم و خیابان های اطرافم حاشیه تملک ندارند!

نه اینکه پر حاشیه باشم که قدرت با حاشیه ها کنار آمدن راندارم!


اگر بدی از من دیده اید حلال نمایید که من جز خوبی از شما ندیدم ...


نائب الزیاره همه شما هستم 

به امید آنکه صوت اناالمهدی مولایمان را در دامغان بشنوید ...دوست دار شما سین جیم 



(نظرات برای این پســـت مخفــی است و در گفتن هرچه دل تنگتـــان میخواهــــد آزادیـــد) 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد